آنچه میخوانید مطلبی است به قلم استاد ندوی کهاندکی پس از سرکارآمدن حزب بعث در سوریه نگاشته شده است.این مطلب از کتاب «رویارویی اندیشهی اسلامی و غربی در جهان اسلام» بر گرفته شده و نویسنده با دقت و تعمق بسیار، حزب بعث و عملکرد نادرست و خشن آنرا نقد و بررسی کرده است.
این کشور سرسبز و حاصلخیز اسلامی که اکثریت قریب به اتفاق جمعیت آنرا مسلمانان تشکیل میدهند و گنجینهای بزرگ از میراث و تمدن اسلام و مشرق زمین را در اختیار دارد و مدت زمانی دراز، مرکز خلافت اسلامی بوده، از زمان رهایی از یوغ استعمار فرانسه و بریتانیا، مراحل گوناگون سیاسی و انقلابهای نظامی پیوستهای را پشت سر گذارده است. کشور مسلمان سوریه، خاکی مناسب برای گرایشهای فکری، اخلاقی و اجتماعی غرب بوده است. قشر تحصیلکرده و رهبران سیاسی هنوز که هنوز است بر شور و هیجانشان نسبت به ملیگرایی عرب، سکولاریسم، تجدد و غربگرایی افزوده میشود. با وجود این، تودهی این کشور همچنان به اسلام، دین دوستی، وفاداری به دین و بسیاری از سنتهای اجتماعی کهن، پایبندند. در این کشور شمار بزرگی از عالمان متبحر وجود دارد که نظیرشان به ندرت در دیگر کشورهای اسلامی یافت میشود. اما سیطرهی دین بر جامعه پیوسته در حال سست شدن و رنگ باختن است. حرمت و جایگاه عالمان در جامعه در معرض زوال و نابودی قرار دارد. آزادی و بیحجابی زن با شتاب در حال گسترش است. جشنوارههای فرهنگی و اختلاط زن و مرد رو به فزونی دارد. از آموزش مختلط در ملت استقبال عمومی شده است. عناصر غیردینی بر سکان کشور سیطره دارند و بر گردن ملت حکومت میکنند. بر این موارد میباید وجود عناصر و قومیتهایی را افزود که از آموزههای اسلام هیچ اثر نپذیرفتهاند و همچنان به اعتقادات جاهلی و افراطیای باور دارند که هیچ پیوندی با اسلام ندارند، و نیز اقلیتهایی که نسبت به تودههای مسلمان و سواد اعظم همچنان کینهای نهان و خصومتی سخت در دل دارند. داشتن روحیهی نظامی و اشتغال در ارتش از ویژگیهای این اقلیتهاست. بخش بزرگ ارتش سوریه را علویان و دروزیان تشکیل میدهند. حکومتهای گذشته اسلامی به آموزش دادن و ترویج دین راستین در بین آنان توجه نکردهاند. این اقلیتها در هر روزگاری معضلی بزرگ و تهدیدی برای امنیت و وحدت کشور بودهاند و همواره با نیروهای غیراسلامی و بیگانه تبانی میکردهاند و چنان آشفتگی فکری پدید آوردهاند که جز در کشورهای تحت اشغال فاتحان و جهانگشایان و نیز کشورهایی که بستری برای مکاتب ویرانگر و دیانتهای افراطی بودهاند یافت نمیشود. اخیراً این اقلیتها بر سکان حکومت و مراکز مهم و حساس کشور، سیطره یافتهاند. موفق شدن حزب سوسیالیست بعث بر سیطره یافتن بر عراق و نیز مدتها بر سر قدرت ماندن در سوریه دلیلی است آشکار بر نفوذ اندیشهی ملیگرایی و غیردینی و میزان نفوذ آن در جامعه. شعار و نگاه این حزب به ملت و میهن عرب چنین است: عرب ملتی یگانه و دارای رسالتی جاودان است و زمینی را که در آن ساکن است میهن عربی خود تلقی میکند. «زمینی که بین کوههای طورس و بشتکویه و بندر بصره، دریای عرب، کوههای حبشه، صحرای بزرگ، اقیانوس اطلس و مدیترانه امتداد دارد.» (الاحزاب السیاسیة فی سوریا،ص44)
در اینجا گزیدهای از نوشتههای رهبران و مسئولان حزب را میآورم که بر اندیشه و مبانی آن روشنی میاندازد.
1- ملت عرب دارای فرهنگی یگانه است و تمام تفاوتهای موجود میان اعضای آن تفاوتهایی عارضی و غیراصیل است که با بیداری وجدان ملت عرب همه از بین میروند.
2- ملت عرب دارای رسالتی جاودان است که در ادوار تاریخ در اشکال نو و رو به کمال آشکار میشود. غایت این رسالت نوسازی ارزشهای انسانی، انگیزش به پیشرفت بشر و توسعهی یکپارچه و رشد همکاری بین ملتهاست.
3- حزب سوسیالیست بعث، حزبی ملیگراست و باور دارد که ملیگرایی حقیقتی زنده و ابدی است و حس آگاهانهی ملی که فرد را با ملت خود به استواری پیوند میدهد، حسی پاک و مقدس و سرشار از نیروی ملی آفرینشگر و محرک فداکاری، مسئولیتپذیری و عامل نیرومند جهتدهی عملی و فعالیت فرد است.
4- حزب سوسیالیست بعث، حزبی سوسیالیستی است و باور دارد که سوسیالیسم نیازی برخاسته از ژرفای ملیگرایی عرب است، زیرا سوسیالیسم نظامیاست ایدهال که به ملت عرب اجازهی عملی کردن امکانات و دادههای خود را میدهد و نبوغ و استعدادهایش را به طور کامل شکوفا میکند و توسعهی همهجانبهی تولیدات مادی و معنوی و حس برادری نیرومند اعضای ملت را برایش تضمین میکند.
5- پیوند ملی تنها پیوند موجود در دولت عربی است. این پیوند یکپارچگی شهروندان آنرا تضمین میکند و با دیگر تعصبات مذهبی، گروهی، نژادی و منطقهای مبارزه میکند.
6- با آزادی کامل، قانونی یگانه برای دولت عربی وضع خواهد شد که با روح زمان کنونی سازگار باشد. این قانون در پرتو تجربههای گذشتهی ملت عرب، وضع خواهد شد.
بنیانگذار و مغز متفکر این حزب، استاد میشل عفلق مسیحی است. او در کتاب فی سبیل البعث، اندیشهها و نظرگاههای خود را به صراحت بازگفته است. مطالب زیر را از این کتاب اقتباس میکنیم:
«طبیعی است هر کسی با هر مقدار توان اندک در برابر محمد(ص)، کوچک و ناچیز باشد، مادام که به ملتی وابسته است که همه نیروهایش را بسیج کرد و محمد را پدید آورد، یا به سخن درستتر، مادام که این شخص عضوی از ملتی باشد که محمد (ص)در گذشته همه توانش را بسیج کرد و این ملت را پدیدآورد. همه زیست ملت، در یک کس خلاصه شده است. امروز باید تمام زیست این ملت در خیزش نوین آن، شرح زیست ابر مرد خویش باشد. (در گذشته) محمد همه عرب بود و امروز باید ملت عرب خود محمد باشد.
واپس افتادن کامیابی اسلام در طول این همه سال با این هدف بود که عربان با کوشش ویژهی خود و در اثر خودآزمایی و آزمودن جهان و پس از دشواریها، دردها، ناامیدیها، آروزها، ناکامیها و کامیابیها، به حقیقت برسند. به سخن دیگر، ایمان از ژرفنای درون خودشان برخیزد، تا ایمان، راستین و آمیخته با تجربه و پیوسته با متن زندگی باشد. بنابراین، اسلام جنبشی عربی بود و مفهوم آن، تجدد و تکامل پانعربیسم بود.
اسلام بهتر از هر چیز دیگر، گرایش ملت عرب را به جاودانگی و فراگیرندگی نشان میدهد. اسلام در ماهیت خود، عربی است و در آرمانهای ایدهآلی خود، انسانی است. بنابراین، رسالت اسلام، منشی انسانی-عربی است.
مفهومی که اسلام در این مقطع حساس تاریخی و در این مرحلهی سرنوشتساز تحول از آن سخن میگوید، این است که همهی کوششها در راستای تقویت و خیزش ملت عرب، سمت و سو داده شوند و این کوششها در دایرهی ملیگرایی ملت عرب، محصور شوند. اندیشهی ملیگرایی محض در غرب، کاملاً منطقی است. در آنجا جدایی ملیت از دین پذیرفته شده است؛ زیرا در اروپا دین از بیرون آمده است و بنابراین با ساخت و تاریخ آن بیگانه است. دین، چکیدهی اخلاق و اعتقاد به آخرت است. دین نه به زبان آنان آمده، نه نیازهای محیطشان را بازگو میکند و نه با تاریخ آنان آمیخته است. در حالی که اسلام نسبت به عربان تنها اعتقاد اخروی یا اخلاق محض نیست، بلکه بزرگترین بازتاب احساس کیهانی و جهانبینی آنان و نیرومندترین تعبیر کنندهی هویت یگانه آنان است که طی آن، سخن با احساس و اندیشه، تأمل با کردار، و روان با سرنوشت درآمیخته است.» (میشل عفلق، فی سبیل البعث، بخش«ذکری الرسول العربی»
ناکامی حزب بعث و نگونبختی ملت سوریه
این طرز فکر با این فلسفهی زیست در عموم نظامیان و دانشگاهیان سوریه نفوذ کرد و دستهها و گروههای وابسته به اعتقادات و دیانتهای گوناگون، که بر ارتش سیطره داشتند، به طور ویژه به این طرز فکر روی آوردند و آنرا پذیرفتند. این حزب و هوادارانش همچنان اوضاع و شرایط و نیز کلید قدرت را در سوریه در دست دارند. سیاست سکولار، ملیگرایی عرب و رویکردهای سوسیالیستی به طور کامل بر شرایط کشور سیطره دارند. مسلمانزادگان و حاملان اندیشهی اسلامی نیز تسلیم شرایط عینی شدهاند. میدان فعالیت برای فعالان اسلام و منادیان اندیشهی اسلامی تنگ شده است. شمار بسیاری از آنان، سوریه را ترک گفتهاند و به دیگر کشورهای عربی و حتی اروپا پناهنده شدهاند. سوریه و عراق که پس از مصر، دژ و پناهگاه دانش دینی و اندیشه اسلامی به شمار میآمدند، از عالمان، نویسندگان و ادیبان بزرگ، فرماندهان توانای نظامی، رهبران خردمند سیاسی و دانشوران آگاه دین، محروم شدهاند. دین در کشور سوریه مثل درختی که در فصل پاییز از برگ برهنه میشود، از مغزها و کفایتها تهی شده است و گروهی از جوانان بر آن سیطره یافتهاند که نه پختگی فکری دارند، نه پشتوانه عملی، نه خرد بالا و نه اندیشهی صائب.
از سوی دیگر، این کشور که با سرمایههای طبیعی و کشاورزی خود بینیاز بود، گرفتار بحران اقتصادی گستردهای شده است. بخش بزرگی از درآمد کشور و ملت، از بیم شورشهای متوالی، به خارج منتقل شده است. ملیگرایی و اندیشهی محض مادی و سوسیالیسم، بر خرد و اندیشهی مردم چیره شده است. تا جایی که شمار انبوهی از نویسندگان نسل نو و مسئولان و افسران بزرگ به آن دسته از ارزشهای پایدار دینی، که دیگر ادیان آسمانی به آن باور دارند، آشکارا ریشخند میکنند. ما میتوانیم تصویری از این اندیشه و رویکرد را در مقالهای که نشریهی رسمی جیش الشعب به قلم یک افسر بزرگ منتشر کرده، ببینیم. در مقاله آمده است:
«ملت عرب از خدا کمک خواست. ارزشهای کهن را در اسلام و مسیحیت جست و از نظام فئودالی، سرمایهداری و پارهای از نظامهای معروف سدههای میانه، کمک خواست. از هیچکدام اینها سودی به دست نیاورد. با همهی اینها، ملت عرب آستینهایش را بالا زد و به دور دست نگریست تا نوزادش را ببیند که اندک اندک به او نزدیک میشود. این نوزاد جز انسان سوسیالیست و عرب نو نیست، انسانی که بر همهی ارزشهای بیمار و نزار جامعه میشورد.
ازرشهایی که جز زادهی فئودالیته، سرمایهداری و استعمار نیستند و از انسان عرب، آدمی تنبل و زبون، جبرگرا و تسلیم سرنوشت ساختهاند که جز گفتن «لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم» چیز دیگری بلد نیست.
اما ارزشهای نوینی که انسان نو عرب را بر خواهد آفرید، ارزشهای برخاسته از متن انسان زحمت کش انقلابی، گرسنه، انسان سوسیالیست انقلابی و نو است که جز به انسان باور ندارد.
تنها راه برافراشتن تمدن عرب و جامعهی عرب، آفریدن انسان سوسیالیست و عرب نو است که باور دارد، خدا،ادیان، فئودالیته، سرمایهداری، استعمار، تنآسایان و تمام ارزشهای حاکم بر جامعهی پیشین، جز عروسکی مومیایی شده در موزهی تاریخ نیستند.
ما هنگامی که برای انسان نو شرط میگذاریم که همه ارزشهای پیشین را دور بریزد، میباید ارزشهایی نو و مشخص بگذاریم. بیش از یک ارزش وجود ندارد و آن عبارت است از باور مطلق داشتن به انسان، به سرنوشت نو، به انسانی که جز به خود، به کردارش و آنچه به همه بشر تقدیم میکند، تکیه ندارد؛ زیرا وی میداند که پایان جبریاش مرگ خواهد بود و جز مرگ چیز دیگری نخواهد بود، نه بهشت خواهد بود، نه دوزخ. با مرگ، تبدیل به گردی خواهد شد که با گردش زمین خواهد گشت. از این رو ناگزیراست که هر چه دارد به ملت خویش و به انسان تقدیم کند، بیآنکه چشمداشت عوضی، مثل گوشهی کوچکی در بهشت، داشته باشد.»
در این سرمستی و شور ملیگرایی و سوسیالیسم و از جان گذشتگی در راه آنها، جنگ اعراب و اسراییل در گرفت و سوریه ناگزیر شد با دشمن، که مدتها ریشخندش کرده و با شکوه پانعربیسم و ملیگرایی عرب، آن را به چالش کشیده بود، رو به رو شود و در صف مقدم جبهه با آن بجنگد. اما سوریه گذشته از پیروزی بر دشمن، حتی نتوانست از مرزهایش دفاع کند. قضیه کاملاً برعکس شد، دشمن پا به خاک سوریه گذارد و سوریه نتوانست او را باز پس براند. این بود که اعصابش در هم ریخت و نیروهایش به ضعفگرایید و از دوستان سوسیالیست خود کمک خواست و به وجدانهای جهان ندا در داد و در حوزههای اقتصادی، سیاسی و نظامی سخت فرو ریخت. پیشبینی دربارهی برونرفت سوریه از این تنگنا و خطر فراگیر و چیره شدن آن بر معضلات و بحرانهای موجود، دشوار است.
در ماه رجب 1393 ه.ق /آگست 1973 م. نویسنده از سوریه دیدن کرد و مدتی را در دمشق سپری کرد. پارهای از نقشهایی که نویسنده در سفرنامه من نهر کابل الی نهر یرموک ثبت کرده،این بیم نویسنده را دربارهی بهره نبردن ملت سوریه از نظام کمونیستی، تأیید میکند:
« نان، لقمه نان گرسنگان، تدارک نیازمندیهای ملت و تضمین زندگی تودهی مردم، شعار رهبران بود. پیکار آنان در این راه بود. اگر این امر تحقق نیافت و، به فرض، همه چیز تحقق یافت، بدان معنا خواهد بود که سوسیالیسم، ملیگرایی و کمونیسم، عبارت از نظامها و فلسفههایی تعبدی هستند که بر شالودهی اعتقاد، ایمان واحساس استوارند و در ترازوی خرد، اجرا و نتیجه، سنجشپذیر نیستند، یا مبانی سلبی هستند که غایت آنها جز ویرانی یک ساختار یا رهایی از یک نظام نیست.
مسایل پیشگفته افزون بر عملیات کورکورانه و وحشیانهی نظامیاست که ملت و جوانان فعال را آماج خود قرار میدهند. اینک کشور سوریه، مثل درختی که در خزان از برگ و باربرهنه میشود، در آستانه تهی شدن از مغزها، متخصصان و صاحبدلان است. »
نظرات